• تاریخ: ۱۳۹۹-۰۸-۲۶
  • شناسه خبر: 20249

کرونا و کاسبی کساد کودکان قبرستان

پیام ملّت- بدون اینکه سوالی کرده باشم، ادامه می‌دهد: قبل از اینکه کرونا باشد، در عرض یک روز با آبفروشی در مزار خرجم را در می‌آوردم و بقیه روزها هم در یک مغازه کارگری می‌کردم.

آبی که نان نمی‌شود!

زهرا رسولی، پیام ملّت– پنج‌شنبه، ساعت ۹ صبح ۲۴ آبان است،  قبرستان خالی است و پرنده هم پر نمی‌زند، از دور دست چند زن با چادر خاکی روی قبور فاتحه می‌خوانند.

کمی آنطرف‌تر چند کودک دبه به دست و خسته در حالی که دست به پیشانی‌ عرق کرده‌شان می‌کشند به سمت زنها می‌آیند، برای اینکه زودتر از دیگران آب بفروشند از یکدیگر سبقت می‌گیرند، در راه کفش یکی از کودکان به یکی از قبور گیر کرده و زمین می‌خورد آب دبه خالی می‌شود و دست و صورتش خاکی می‌شود.

چشمانش پر از اشک می‌شود و در حالی که با پشت دست صورتش را پاک می‌کند دوبار به سمت جمعیت حرکت می‌کند، فرصتش برای فروش آب از دست می‌رود.

این بار گریه‌اش می‌گیرد، روی یکی از قبور می‌نشیند و دستش را صورتش می‌گذارد و گریه می‌کند، به سمت او می‌روم، رویش را برمی‌گرداند و به زبان ترکی می‌گوید: مگه ندیدی آبه دبه خالی شد، آب ندارم.

نزدیکتر می‌شوم و می‌گویم، آب نمی‌خوام، می‌خوام باهات حرف بزنم، با حالتی نفرت‌انگیز دوباره صورتش را برمی‌گرداند و به سمت خروجی قبرستان حرکت می‌کند، من هم به دنبال او.

در راه به چند نفر از دوستانش که آبفروش هستند، می‌رسد و دخل امروزشان را مرور می‌کنند، یکی از آنها می‌گوید: «امروز هوا خیلی سرده، فک نکنم، کسی بیاد قبرستان».

این را می‌گویند و به محلی پشت قبرستان می‌روند، بی‌آنکه حرفی بزنند، هرکدام از آنها مشغول گشتن سطل‌های زباله می‌شوند.

زباله‌گردی شغل دوم کودکان «سو فروش» است، یکی از آنها بی دغدغه مدرسه رفتن و درس و مشق، روزی‌اش را از داخل زباله‌ها جستجو می‌کند ، تا کمر داخل سطل آهنی زباله خم شده است، به نظر می‌رسد ۹ یا ۱۰ سال بیشتر نداشته باشد، دستانش پینه بسته و قرمز شده است و اثری لطافت دوران کودکی نیست.

یکی یکی پلاستیک‌های سیاه را بیرون می‌کشد، صورتش بدون ماسک و دست‌هایش بدون دستکش لابه‌لای زباله‌ها دنبال «یه چیز به‌دردبخور» برای جمع‌کردن می‌گردد.

سرش را بیرون می‌آورد نگاهی به اطراف می‌اندازد، دست از کار می‌کشد نگاهش به نگاهم خیره می‌شود، دوباره مشغول کار می‌شود و چند کیسه به درد نخور را به بیرون از سطل می‌اندازد، تکه‌های پلاستیک را از داخل سطل پیدا می‌کند و داخل گونی سیاهی که در دست دارد، می‌اندازد.

دوباره سرش را بیرون می‌آورد و خیره در چشمانم می‌گوید: امری دارید بفرمایید، علت حضورم را می‌گویم، راضی به مصاحبه نمی‌شود و می‌گوید: خانم از زندگی من برای خودتان کسب درآمد نکنید، گونی را به پشتش می‌اندازد و می‌رود، من هم به دنبال او.

دوباره می‌‌گوید: خانم اجازه بدهید کارم را بکنم، مزاحم کارم نشوید، به دنبالش راه می‌افتم و هر طور شده او را راضی به مصاحبه می‌کنم.

راه می‌افتد و من نیز پشت سر او راه می‌افتم، هرازچندگاهی پشت سرش را نگاهی می‌اندازد و سری تکان می‌دهد و دوباره به راه می‌افتد، به محله دیگری می‌رسیم که سطل زباله آن پر است، دوباره تا کمر به داخل سطل زباله خم می‌شود.

 به محض بازکردن یکی از کیسه‌ها می‌گوید: «توی اینا پر از قوطی و شیشه است. چند سال پیش یکی از همینا دستمو تا نزدیک مچ برید، کلی مصیبت کشیدم تا زخمه بسته شد.» می‌پرسم چرا دستکش دستت نمی‌کنی؟ جواب می‌دهد: قبلا داشتم، خیلی گرون شده و دیگه نمی‌تونم بخرم.

دوباره سوال می‌کنم: خب، ماسک چرا نداری، نمیگی کرونا میگیری؟ جواب می‌دهد: ماسک مال شماست خانم، من به کرونا اعتقادی ندارم، فقط میدونم باعث شده من بدبخت بشم.

بدون اینکه سوالی کرده باشم، ادامه می‌دهد: قبل از اینکه کرونا باشد، در عرض یک روز با آبفروشی در مزار خرج خودم و خانواده‌ام را در می‌آوردم و بقیه روزها هم در یک مغازه کارگری می‌کردم.

اما حالا هم مزارها بسته شده و هم آن مغازه‌ای که در آن کار می‌کردم، چاره‌ای ندارم جز اینکه در سطح شهر مشغول به جمع کردن زباله باشم.

سوال می‌کنم، پس شغل اولت آبفروشی بود؟

بله، من از ۵ سالگی به همراه یکی از بچه‌های محله‌مان آبفروشی می‌کردم و از همان موقع کمک خرج خانواده بودم، اما از سال پیش که مزارها بسته شده است، شغلم را از دست داده‌ام و مجبورم در بین زباله‌ها دنبال یک لقمه نان باشم.

مگر زباله‌فروشی درآمد کمتری از آبفروشی دارد؟

نه زباله‌فروشی درآمد کمتری ندارد، اما دردسر زیادی دارد، چون به خاطر کرونا بسیاری از اجناس را ضایعاتی‌ها خرید نمی‌کنند و فقط زحمت جمع‌آوری آن برایمان می‌ماند.

علاوه بر این دو نفر از بچه هایی که در همین کار مشغول بودند، به خاطر جمع کردن زباله کرونا گرفتند و حتی یکی از آنها فوت کرد.

پس اگر همکارانت کرونا گرفتن، پس چرا ماسک نمیزنی؟

ببینید خانم، منم مثل شما می‌دونم کرونا هست و خیلی هم خطرناکه، اما پول ندارم، ماسک بزنم، یعنی اگرم داشته باشم، خیلی چیزهای واجب‌تر از ماسک دارم که باید بخرم.

درس و مدرسه رو چیکار می‌کنی؟

مدرسه کدوم مدرسه، مگه مدرسه هست، من و چه به درس، خوبی کرونا برای همین بود که مدرسه هم تعطیل شد، دیگه وقتم تلف نمیشه  برم مدرسه و میتونم تمام وقتم رو برای کارم بزارم و درآمدم رو بیشتر کنم.

یعنی مدرسه نمیری؟

خانم اولا که مدرسه نیست، بعدشم اگر بخوام تو کلاس ها شرکت کنم، باید هزینه کنم، بیشتر از هزینه‌ای که رفتن برای مدرسه نیاز داشت، پس بی‌خیال.

روزی چند ساعت کار می‌کنی؟

ساعت نداره، معمولا اول صبح و آخر شب، زباله‌ها چیزهای به دردبخور دارن که بتونی ازشون استفاده کنی، اما خب برای اینکه درآمد بیشتری داشته باشم، روزی دو یا سه بار به سطل‌های زباله سر می‌زنم و تکه‌های پلاستیک و آلومینیوم را برمی‌دارم.

روزانه چقدر درآمد داری؟

پوزخند تلخی می‌زند و می‌گوید، درآمد، چه حرف خنده‌داری،  ثابتی ندارم و نمی‌توانم بگویم چقدر است، اما دردسر زیادی دارد و گاها به خاطر همین کار از افرادی که با سابقه بودند، کتک خورده‌ام یا حتی اجناسم را به سرقت بردند.

خب تا کی می‌خوای به این کار ادامه بدی؟ پس آینده‌ات، چی؟

مکثی می‌کند و جواب می‌دهد: نمی‌دانم، چون کار دیگری ندارم، تازه برای گذران زندگی باید دنبال شغل دوم هم باشم.

یعنی شغل دوم داری؟

نه ولی تو یک مغازه دارم مسگری یاد می‌گیرم که درآمد داشته باشم، که بعد از کرونا صاحب مغازه تعطیل شده و مغازه رو تعطیل کرده.

خونواده‌ات مخالفتی با مدرسه نرفتن و کار کردنت ندارن؟

در حالی که بطری‌های نوشابه و آب را در کیسه پشتش جمع می‌کند، نگاهم می‌کند و سوال می‌کند: خانواده؟؟

مثلا چه بگویند، شغل خانوادگی ما همین است، پدرم سر قبرها قرآن می‌خواند و برادرم هم مثل من آبفروش است، مادرم هم در مراسمات ختم کلفتی می‌کند، این را می‌گوید و آهی می‌کشد، دوباره مشغول کار می‌شود.

یعنی همه خانواده باهم کار میکنید؟

بله خانم باهم کار می‌کنیم، ولی به جایی نمیرسیم، همیشه هشتمون گرو نه، یک ماه پیش صاحبخانه بیرونمون کرد، جایی نداشتیم بریم، گوشه همین قبروستون خوابیدیم، چند شب.

پس الان کجا زندگی می‌کنید؟

الان تو ی زیرمین نزدیک همین قبرستون که به محل کارمون نزدیک باشه، هر روز صبح ساعت ۶ با بابام میایم قبرستون، اگه کسی نبود، میریم سراغ زباله‌گردی.

قبل از کرونا وضعیت بهتر بود و درآمدمون خوب بود، هم بابام، هم من و برادرم و مامانم.

اما الان نه کسی مراسم میگیره که مامانم بره اونجا کار کنه، نه بابام میتونه از قرآن خوندن درآمد داشته باشه و نه من و برادرم میتونیم آب بفروشیم.

من از ۵ سالگی آبفروشی می‌کردم، درآمدش به حدی بود که راضی بشم، اما با اومدن کرونا ….

این را می‌گوید و راه می‌افتد، وسط راه برمی‌گردد و می‌گوید، خانم « کرونا بدبختمون کرد، بدبخت»، «دیگه آبفروشی برامون نون نمیشه»…..

نام:

ایمیل:

نظر:

لطفا توجه داشته باشید: نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت نمایش داده خواهد شد و نیازی به ارسال مجدد نظر شما نیست