• تاریخ: تیر ۱۶, ۱۴۰۴
  • شناسه خبر: 40143

اتوبان، آینه بغض‌های یک مادر

سیاهی شب‌های اتوبان، زنی با چهره‌ای پوشیده، دستمال می‌فروشد؛ نه برای تفریح، بلکه برای سیر کردن شکم فرزندانش.

به گزارش «پایگاه خبری – تحلیلی پیام ملّت»-فائزه تقیلو: سیاهی شب‌های اتوبان، زنی با چهره‌ای پوشیده، دستمال می‌فروشد؛ نه برای تفریح، بلکه برای سیر کردن شکم فرزندانش. قصه‌ای از جنس رنج و امید، که در هر قطره باران و سوز سرما، حکایتی از استقامت و عشق مادرانه را فریاد می‌زند. بوی نم خاک و صدای عبور ماشین‌ها، در هم آمیخته با سکوت و تنهایی او، تصویری دردناک از تلاش یک مادر را به نمایش می‌گذارد. مدت‌ها بود که در مسیر رفت‌وآمد خود، زنی را کنار اتوبان می‌دیدم که بساط فروش دستمال کاغذی داشت.

 او معمولاً شب‌ها در آنجا دست‌فروشی می‌کرد. صورتش را کاملاً با چادرش پوشانده بود و بارها وسوسه شده بودم که سر صحبت را با او باز کنم، اما ترس از یک جواب سربالا یا برخوردی ناخوشایند، مانع این کار می‌شد. تا اینکه چند شب پیش، حوالی ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه، باران شدیدی شروع به باریدن کرد. رعد و برق آسمان، گویی بر دل ناآرام او نیز می‌زد. تمام ذهنم درگیر زن دستفروش بود. نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم. لباس‌هایم را پوشیدم و راهی پاتوق همیشگی‌اش شدم. این بار تصمیم جدی گرفته بودم که با او وارد گفت‌وگو شوم و از رازهای پنهان زندگی‌اش پرده بردارم. ابتدا به بهانه خرید به او نزدیک شدم. کاملاً خیس شده بود و سرمای هوا تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. قطرات باران بر روی چادرش می‌غلتید و صورتش را خیس‌تر می‌کرد. وقتی خواستم دستمال را از او بگیرم، به سختی از جایش بلند شد. انگار پاهایش دیگر توان حرکت نداشتند. لرزش دستانش نشان از سرمای شدید داشت. وقتی حال و روز خسته و درمانده‌اش را دیدم، دلم به درد آمد. یک لیوان چای گرم برایش ریختم و با لحنی آرام و صمیمی، از وضعیت زندگی‌اش پرسیدم

. با صدایی لرزان پرسیدم: چرا اینجایید؟ چرا در این وقت شب و با این شرایط سخت، دستمال می‌فروشید؟ و در جواب، با نگاهی پر از غم و حسرت، شنیدم: به خاطر یک لقمه نان.

با تعجب پرسیدم: چرا در این موقع شب، آن‌هم با این شرایط جوی؟ خطری شما را تهدید نمی‌کند؟ زن که خود را «فاطمه» معرفی می‌کند، در پاسخ می‌گوید: خانم، وقتی چند نفر چشم به راهت باشند که یه لقمه نان برایشان ببری، دیگر باران و شب برایت معنی نداره و حاضری همه سختی‌ها را تحمل کنی تا چشم‌های منتظر، دست‌های خالیت را نبینند. مگه یه مادر چقدر طاقت داره؟ صدایش در میان صدای باران گم می‌شد، گویی او نیز جزئی از این طبیعت بی‌رحم شده بود.

می‌پرسم: همسرت کجاست؟ چرا او کار نمی‌کند؟ با صدایی بغض‌آلود می‌گوید: زمین‌گیر است، تشنج دارد و نمی‌تواند کار کند. قبلاً کارگری و دست‌فروشی می‌کرد، اما حالا دیگر نمی‌تواند. مریضی‌اش شدت پیدا کرده و من مجبورم اینجا دستمال بفروشم. زندگی خرج دارد، سر ماه صاحب‌خانه پولش را می‌خواهد وگرنه ما را بیرون می‌کند. چاره‌ای ندارم جز اینکه شب‌ها اینجا بساط کنم.چشمانش خیس می‌شود و سعی می‌کند اشک‌هایش را پنهان کند.

با کنجکاوی می‌پرسم: چند سال است مشغول به کارید؟ چه شد که به این کار روی آوردید؟ ۷سالی می‌شود. اوایل نظافتچی بودم و در خانه‌های مردم کار می‌کردم، اما الان چند سالی است که دیگر توانش را ندارم. ناراحتی قلبی دارم و دکترها گفته‌اند نباید کار سنگین انجام دهم. دیگر نمی‌توانم در خانه‌های مردم کار کنم. برای همین به دست‌فروشی رو آورده‌ام. با این حال، باز هم خدا را شکر می‌کنم. دست‌هایش را به آسمان بلند می‌کند و زیر لب چیزی می‌گوید.

با دلسوزی می‌پرسم: چند بچه دارید؟ آیا آن‌ها هم کمک‌خرج شما هستند؟ ۴ فرزند دارم که یکی از دخترهایم شوهرش ۲ سال است با یک بچه ترکش کرده و رفته و من خرجی آن‌ها را می‌دهم. دخترم هم مثل خودم، اسیر روزگار شده است. صدایش پر از درد است، گویی تمام رنج‌های دنیا بر دوش او سنگینی می‌کند.

با تعجب می‌پرسم: طلاق گرفته؟ پس چرا شوهرش را پیدا نمی‌کند؟ نه خانم جان، شوهرش رفته و خبری ازش نیست. می‌گویند باید در روزنامه‌ها آگهی بدهید، اگر پیدا نشد غیابی طلاقش می‌دهند. منم پول کارهای اداریش را ندارم. طفلک دخترم، نمی‌داند چه خاکی به سرش بریزد. نگاهش به دوردست خیره می‌شود، گویی در حال دیدن آینده‌ای نامعلوم و مبهم است.

با نگرانی می‌پرسم: ماهانه چقدر درآمد دارید؟ چطور با این وضعیت زندگی می‌کنید؟ حدود یک میلیون تومان. خیلی کم است، اما چه می‌شود کرد؟

از او می‌پرسم: چگونه می‌توانید با این مبلغ ناچیز زندگی را بگذرانید؟ و پاسخ می‌شنوم: شرایط سختی است، ولی مجبورم. قلکی دارم که قسمتی از درآمدم را در آن می‌ریزم برای اجاره خانه و اگر تهش چیزی باقی ماند، خرج خانه می‌شود. بیشتر اوقات، شب‌ها گرسنه می‌خوابیم.

می‌پرسم: دستمال‌ها را از کجا تهیه می‌کنید؟ آیا کسی هست که به شما کمک کند؟ مغازه‌داری هست که جنس را از او می‌گیرم و پس از فروش، پولش را پرداخت می‌کنم. اگر او نبود، نمی‌دانستم چه‌کار کنم.

با احتیاط می‌پرسم: خانواده‌تان می‌دانند دست‌فروشی می‌کنید؟ آیا از این موضوع خجالت نمی‌کشید؟ نه، به آن‌ها گفته‌ام در خانه‌های مردم کار می‌کنم، چون اگر بدانند غصه می‌خورند. نمی‌خواهم ناراحتشان کنم.

با نگرانی می‌پرسم: کسی در این موقع شب و در این محیط مزاحم‌تان نمی‌شود؟ آیا از خطرات احتمالی نمی‌ترسید؟ نه، شکر خدا کسی مزاحمم نمی‌شود. اوایل می‌ترسیدم، ولی کم‌کم به این شرایط عادت کردم. چاره‌ای ندارم جز اینکه خودم را با شرایط وفق دهم.

با دلسوزی می‌پرسم: با هزینه‌های بالای داروهای همسرتان چه‌کار می‌کنید؟ آیا کسی هست که در این زمینه به شما کمک کند؟ هزینه‌های درمان شوهرم را خیرین پرداخت می‌کنند. با این حال، باز هم با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنیم.

وی در ادامه از وضعیت پسرش برایم می‌گوید که بیماری ژنتیکی همسرش او را نیز دچار کرده و پسر جوانش هم بعضا دچار حمله‌های عصبی می‌شود و همین قضیه نگرانی و مشکلاتش را دو چندان کرده است.

این زن ۵۲ ساله از بیماری همسرش می‌گوید، از پریشانی‌هایش و نداری‌هایی که مشکلاتش را چندین برابر می‌کند. او و خانواده‌اش پیش از این ساکن قیدار بوده‌اند، اما راهی زنجان شده‌اند تا شاید بتواند کاری دست و پا کرده و هزینه‌های زندگی خانواده را فراهم کنند، اما در شهر برای یک زن بدون مهارت کاری پیدا نمی‌شود، تا این‌که نهایتاً رو به دست‌فروشی می‌آورد. در همین حین ماشینی کنار بساطش ایستاد و درخواست دستمال کرد. حرف‌هایش نیمه‌تمام ماند تا مشتری را راه بیندازد. پسر بچه‌ای جلو آمد، یک بسته دستمال خرید و باقی پولش را هم نگرفت و رفت.

فاطمه با صدایی سراسر غم و اندوه از آرزویش می‌گوید، آرزویی که مربوط به خواسته‌های خودش نمی‌شود. او از خدا می‌خواهد امشب فروشش خوب باشد تا بتواند هندوانه‌ای برای پسر چشم به راهش بخرد. در دلش، فقط آرزوی خوشحالی فرزندانش را دارد. نوع پوشش و منش این زن دستفروش، هر رهگذری را تحت تاثیر قرار می دهد. متانت و وقار زنانه این بانو متقاعدت می کند که دست اجبار و فشار زندگی او را ناچار به انتخاب این شغل کرده است.

در این زمینه، «یوسف بیانلو»، جامعه شناس و پژوهشگر آسیب‌های اجتماعی، معتقد است که حضور زنانی چون فاطمه در چنین شرایطی، بیش از آنکه انتخابی باشد، از سر استیصال است.

وی تأکید می‌کند: برای ساماندهی دست‌فروشان، به‌ویژه زنان که گاه با آسیب‌پذیری بیشتری مواجه هستند، نیازمند تمهیدات و همکاری نهادهای متولی هستیم.

بیانلو ادامه می‌دهد: گاهی اوقات در میان بساط دست‌فروشان، کالاهای بی‌کیفیت یا قاچاق نیز دیده می‌شود که خود می‌تواند برای اقتصاد جامعه مضر باشد. با این حال، نباید فراموش کرد که بخش قابل توجهی از این افراد، از سر ناچاری و فقدان فرصت‌ های شغلی مناسب به این کار روی آورده‌اند.

این پژوهشگر آسیب های اجتماعی خاطرنشان می‌کند: فراهم نکردن زمینه اشتغال مناسب برای زنان، به‌خصوص زنان سرپرست خانوار، می‌تواند منجر به بروز آسیب‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی متعددی در جامعه شود. از این رو، لازم است با نگاهی جامع و بهره‌گیری از تجربیات موفق جهانی، برای ساماندهی این قشر آسیب‌پذیر اقدام کرد.

وی با اشاره به نقش پررنگ زنان در جوامع توسعه‌یافته در حوزه‌های هنری و صنایع دستی، پیشنهاد می‌دهد: می‌توان با سوق دادن زنان به سمت مشاغل هنری و صنایع دستی، هم به ارتقای جنبه‌های روحی و روانی آن‌ها کمک کرد و هم گام مؤثری در جهت سیاست‌های اجتماعی و رفاه خانوار برداشت.

نام:

ایمیل:

نظر:

لطفا توجه داشته باشید: نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت نمایش داده خواهد شد و نیازی به ارسال مجدد نظر شما نیست