• تاریخ: ۱۳۹۴-۱۲-۲۱
  • شناسه خبر: 1380

ناگفته‌های مرگ مصدق پس از ۵۰سال

پیام ملت – سالی که کودتا و دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر ملی، محبوس شد، جوانی ۲۲ ساله با رتبه اول از دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و با دفاع از پایان‌نامه خود، با درجه ممتاز دکترای دندانپزشکی گرفت. به ...

پیام ملت – سالی که کودتا و دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر ملی، محبوس شد، جوانی ۲۲ ساله با رتبه اول از دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و با دفاع از پایان‌نامه خود، با درجه ممتاز دکترای دندانپزشکی گرفت.
به گزارش تاریخ ایران، از بورسی که به فارغ‌التحصیلان رتبه اول دانشگاه‌ها تعلق می‌گرفت استفاده کرد و راهی آمریکا شد و در رشته‌های جراحی و آسیب‌شناسی دهان و فک و صورت از مراکز وابسته به دانشگاه هاروارد و دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تافتس در شهر بوستون آمریکا با موفقیت فارغ‌التحصیل شد. اواخر سال ۱۳۳۸ که درخواست دانشگاه تافتس برای ماندن در آنجا را نپذیرفت و به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران مشغول کار شد، مصدق در احمدآباد در حصر خانگی بود. ۳۵ ساله بود که هدایت متین دفتری نوه مصدق آمد سراغش برای ویزیت از رهبر محصور. پزشکی که قبلا مصدق را ویزیت کرده بود، برآمدگی سقف دهان او را احتمالا آبسه تشخیص داده و توصیه کرده بود که یک پزشک متخصص دهان و فک و صورت هم معاینه‌اش کند.

آبان ۱۳۴۵ بود که دکتر اسمعیل یزدی جواز ورود به قلعه احمدآباد را یافت و ابتلای مصدق به سرطان را تشخیص داد. عمر مصدق فقط چهار ماه بعد از تشخیص سرطان دوام داشت اما چنانکه یزدی باور دارد اگر مصدق را رادیوتراپی نمی‌کردند، شاید دو سه سالی بیشتر عمر می‌کرد. در همان سال ۱۳۴۵ یزدی آزمایشگاه تخصصی آسیب‌شناسی دهان و فک و صورت را در دانشکده دندانپزشکی تأسیس و درسنامه این رشته را تدوین کرد.

رئیس سابق دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران و بنیانگذار دندانپزشکی نوین ایران، سیر بیماری و دلایل درگذشت دکتر مصدق را بعد از ۵۰ سال روایت کرده است.

* غلامحسین مصدق در گفت‌وگو با واحد تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد از شما نام برده که دکتر مصدق را معاینه کردید. ایشان از کجا شما را می‌شناختند و چطور شما انتخاب شدید برای ویزیت دکتر مصدق؟

من با دکتر محمود مصدق، نوه دکتر مصدق و پسر دکتر غلامحسین که متخصص زنان و زایمان است از دوران تحصیل در آمریکا آشنا هستم و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم و همسایه بودیم. هدایت متین‌ دفتری، نوه دختری دکتر مصدق هم به مطب من در خیابان بهجت‌آباد (حافظ) می‌آمد و با هم بیشتر درباره موضوعات سیاسی گفت‌وگو می‌کردیم. در پاییز سال ۱۳۴۵ دکتر مصدق در ناحیه سقف دهان احساس برآمدگی می‌کنند و به همین دلیل دکتر طباطبایی نائینی که متخصص گوش و حلق و بینی معروفی است را برای معاینه نزد ایشان می‌برند. او بعد از معاینه دکتر مصدق توصیه کرد یک پزشک متخصص دهان و فک و صورت نیز ویزیت کند و تشخیص داد احتمالا آبسه دهان باشد. هدایت متین‌ دفتری با من تماس گرفت و می‌خواست بداند آمادگی دارم برای معاینه دکتر مصدق بروم تا بعد پیگیر مجوزهایش از مقامات امنیتی شوند؟ من هم گفتم با کمال افتخار می‌روم. به من گفت منتظر خبر باشید.

* پیش‌بینی شما این بود که در نهایت یک آبسه ساده است و عارضه خاصی نیست؟

چون سقف دهان دکتر مصدق ورم کرده بود تصور می‌کردند آبسه کرده است. من با چند سؤال و جواب از هدایت متین دفتری نسبت به اینکه این عارضه آبسه باشد، تردید کردم. با کسب موافقت مقامات امنیتی، یکی از روزهای جمعه آبان ۱۳۴۵ را برای معاینه تعیین کردند. من کیف اتاق عمل و وسایل بی‌حسی و بخیه و تیکه‌برداری را با خودم به احمدآباد بردم. حتی فیلم‌های رادیوگرافی از فک و بالا را هم برداشتم که اگر به دستگاه رادیولوژی دسترسی داشتیم رادیوگرافی بکنیم. هر آنچه که برای معاینه بیمار خارج از محیط پیش‌بینی می‌کردم را با خودم بردم. به من گفتند اجازه ندارید دوربین عکاسی بیاورید و وسایل باید محدود به تجهیزات پزشکی باشد.

* دیدار با مصدق در حصر چطور انجام شد؟ سختگیری‌ها زیاد بود؟

ما وارد قلعه احمدآباد که شدیم نیروهای امنیتی و انتظامی کاملاً مراقب بودند و ما را بازرسی کردند. من با دختر هفت ساله‌ام رفتم. در سمت راست راه ورودی به قلعه احمدآباد ساختمانی بود که دکتر مصدق آن را برای مدرسه احمدآباد ساخته بود و آن زمان در اختیار ماموران ساواک بود. در طبقه پایین ساختمان هم یک درمانگاه و داروخانه ساده برای بیماران بود که روزهایی که دکتر غلامحسین مصدق به دیدن آقا می‌رفتند روستاییان به آنجا مراجعه می‌کردند. بیمارانی که نیاز به جراحی یا بستری شدن داشتند هم به بیمارستان نجمیه فرستاده می‌شدند. دکتر مصدق را در اتاقی کوچک ملاقات و معاینه کردم. ایشان را یک بار هم در دوره دانشجویی دیده بودم. برایشان تعریف کردم که در دوره نخست‌وزیری‌شان به عنوان نماینده دانشجویان افتخار دیدارشان را داشته‌ام. کمی مکث کردند و پرسیدند: «آقای دکتر آیا بار قبل که مرا دیدید، راضی از پیش من رفتید؟» وقتی پاسخ مثبت دادم با خنده همیشگی گفتند: «حالا می‌توانم با خیال راحت دهانم را برای معاینه باز کنم.» علاوه بر ایشان، دکتر غلامحسین مصدق و خواهرشان منصوره خانم، هدایت متین دفتری و همسرشان و دخترم در اتاق بودند.

* در جریان همین معاینه مشکوک به سرطان شدید؟

بله، به دکتر غلامحسین مصدق گفتم به نظرم ضایعه تومور است و خوشبختانه امکانات بیوپسی (تیکه‌برداری) را همراهم آورده‌ام، اگر موافقید من تیکه‌برداری کنم که موافقت کرد. من به آقای دکتر مصدق گفتم برای تعیین عفونت نیاز به تیکه‌برداری داریم تا به طور دقیق‌تری تشخیص دهیم و از دفعه بعد درمان را شروع کنیم. گفتند: «هر کاری لازم است انجام دهید ولی اجازه دهید اول ناهار بخوریم.» ناهار را در اتاقی خیلی کوچک در طبقه دوم محل اقامت ایشان روی میز چوبی پیک‌نیکی خوردیم. من روبروی دکتر مصدق نشستم. دیس لوبیا پلو را آوردند و جلوی ایشان گذاشتند. ایشان هم کف‌گیر را برداشت و اول از همه برای دختر من غذا کشید و بعد برای من و دیگر مهمانان و آخر سر برای خودش کشید. بعد از ناهار دهان ایشان را بی‌حسی موضعی تزریقی و بعد از ضایعه به وجود آمده در سقف دهان بیوپسی کردم. موقع برگشتن دیدم یک بوقلمون ذبح کرده و در صندوق عقب ماشینم گذاشتند. وقتی خارج می‌شدم آقای دکتر مصدق گفتند دفعه بعد دخترتان را هم بیاورید. ایشان تا دم در قلعه همراهم آمدند و هر چه اصرار کردم که نیایند و شرمنده‌ام نکنند، قبول نکردند. ایشان می‌گفتند مقام اطبا بالاست. به ایشان گفتم: «انشالله هفته آینده می‌آیم و خبرهای خوب برای شما می‌آورم. نوع ضایعه که معلوم شد داروها را هم می‌آورم. ظاهراً چیز مهمی نیست.» دکتر مصدق گفتند: «امیدوارم خبر خوبی برای من بیاورید. امیدوارم سرطان باشد. من از این وضع تنهایی و زندگی خسته شدم.»

* وقتی نمونه برداشته شده را آزمایش کردید، تشخیص اولیه تایید شد؟

چون یکی از تخصص‌های من آسیب‌شناسی بود، نمونه برداشته شده را به بخش آسیب‌شناسی دهان و فک و صورت دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران که خود مسئول آن بودم، بردم. با انجام مراحل آزمایشگاهی و آزمایش میکروسکوپی بیماری دکتر مصدق را «ترانزیشنال کارسینوما» تشخیص دادم که معمولاً منشأ آن در فک بالا از سینوس است و از نظر رشد معمولا ضایعه بسیار کندی است و پیشرفت سریعی ندارد. این بیماری مدتی بوده و با ورم سقف دهان متوجه آن شدند. من نتایج آزمایش‌ها را به مرحوم دکتر آرمین، استاد صاحب‌نام و قدیمی دانشکده پزشکی تهران هم نشان دادم که ایشان نیز تشخیص را تأیید کردند.

* و بار دوم رفتید احمدآباد تا نتیجه را به دکتر مصدق بگویید.

بله. من دو بار به احمدآباد رفتم. بار اول برای تشخیص و انجام بیوپسی و بار دوم برای برداشتن بخیه‌ها و بردن جواب و گزارش و صحبت با ایشان. در ملاقات دوم هم دخترم همراهم بود. بعد از ناهار آقای دکتر مصدق یادداشت کوچکی برای دخترم نوشتند و با امضای کاریکاتوری خودشان یک کادو به او دادند. وقتی خبر ابتلای ایشان به سرطان را دادم هیچ احساس ناراحتی نکردند.

* وقتی با نتیجه آزمایش‌ها تشخیص شما تأیید شده بود چرا دوباره در بیمارستان تیکه‌برداری کردند؟

نظر پزشکان متخصص گوش و حلق و بینی این بود که تیکه‌برداری عمیق‌تر از داخل سینوس انجام دهند. دکتر مصدق را در بیمارستان نجمیه بستری کردند و با بی‌حسی موضعی توسط یکی از متخصصان گوش و حلق و بینی نمونه‌برداری از ضایعه داخل سینوس انجام دادند. به پیشنهاد دکتر غلامحسین مصدق من هم به اتاق عمل رفتم و با وجود اینکه در عمل مشارکت نداشتم اما از نزدیک عمل را می‌دیدم. این نمونه‌برداری درد شدیدی داشت. دکتر مصدق از شدت درد فریاد می‌کشید. ندیمه‌ای داشتند که به او نن جونی می‌گفتند. دکتر مصدق در بیمارستان داد می‌زد: «نن جونی. نن جونی.» من هرگز این درد و رنج دکتر مصدق را فراموش نمی‌کنم. به غلامحسین گفتم کار اضافی و دردناکی برای ایشان انجام می‌دهید و نیازی نیست این کار انجام شود. با این حال تشخیص همان بود. ضایعه از سینوس به اطراف گسترش یافته بود.

* نتیجه باز هم در تأیید همان تشخیص اولیه بود؟

بله. نتیجه آزمایش‌ها و لام‌های میکروسکوپی را در اختیار دکتر غلامحسین مصدق گذاشتند. او هم آن را به لوزان سوئیس در دانشگاهی که در آن تحصیل کرده بود فرستاد که عیناً تشخیص ما را تأیید کردند.

* دکتر مصدق در ششم دی ۱۳۴۵ در نامه‌ای به ادیب برومند خبر از رادیوتراپی خود داده و نوشته بود: «حال اینجانب هنوز خوب نشده و گرفتار معالجه با برق هستم که وضعیتم را بیش از پیش بدتر کرده است و جز اطاعت امر از آقایان دکترها علاجی ندارم تا خداوند چه مقرر فرموده باشد.» غلامحسین مصدق هم تعریف کرده که درمان با برق کوبالت بود و «دیگر آن دست من نبود. آن دکتر متخصص کوبالت این را زیاد گذاشت، دوزش کم بود، زیاد کرد. این تمام غده‌های گردنش ورم کرد به این بزرگی شد، تمام در اثر کوبالت ورم کرد و دردهای شدید، فریاد فریاد، درد می‌کرد. هی قرص مسکن خورد، مسکن خورد و سابقه یک زخم معده هم داشت پدر من… افتاد به خون قی کردن…» از این توصیفات برمی‌آید که دکتر مصدق از روند درمان رضایت نداشته است.

در اینگونه ضایعات بیمار را جراحی یا رادیوتراپی می‌کنند اما من با توجه به شرایط با هیچ کدام از این روش‌ها موافق نبودم. ولی چند نفر از متخصصان گوش و حلق و بینی و رادیوتراپیست‌ها در بیمارستان مهر کمیسیون پزشکی تشکیل دادند و تجویز کردند که رادیوتراپی را شروع کنند. من معتقد بودم که شرایط مناسبی ندارند و به غلامحسین هم گفتم. در آن زمان رادیوتراپی مانند امروز پیشرفته نبود، امروزه دقیقاً کلونی‌های سلول‌های سرطانی را هدف می‌گیرند و از بین می‌برند اما در آن سال‌ها اشعه رادیوتراپی پخش می‌شد و نسوج سالم اطراف را هم از بین می‌برد. در پزشکی باید درمان‌ را مطابق با شرایط خاص بیمار در نظر بگیریم. با توجه به سن دکتر مصدق و پیشرفت کند ضایعه و اینکه شکایتی نداشتند و فقط احساس برآمدگی در سقف دهان می‌کردند، من طرفدار رادیوتراپی یا جراحی نبودم. معتقد بودم دکتر مصدق را تحت نظر داشته باشیم و تا وقتی مجبور نشدیم به این روش‌ها متوسل نشویم. اما کمیسیون پزشکی رأی به رادیوتراپی داد. با انجام رادیوتراپی پیش‌بینی می‌کردم چه خواهد شد. با اجازه مقامات امنیتی، دکتر مصدق را به منزل پسرش غلامحسین در خیابان کاخ تهران آوردند. یکی دو بار هم ایشان را در منزل پسرشان عیادت کردم. یکی دو هفته بعد از انجام رادیوتراپی غلامحسین زنگ زد و گفت: «بیایید دهان آقا آنقدر زخم شده که حتی آب هم نمی‌تواند بخورد و بی‌حال و ناراحت است.» من رفتم به منزل غلامحسین و به ایشان گفتم «من جزو کسانی بودم که با رادیوتراپی مخالف بودم و پیش‌بینی چنین وضعی را می‌کردم.» به ویژه اینکه دکتر مصدق زخم معده داشت و با رادیوتراپی معده دچار خونریزی می‌شود. فوت دکتر مصدق به دلیل سرطان نبود، بلکه به خاطر خونریزی شدید معده و احتمالا عوارض دیگر بود. اگر ایشان را رها می‌کردند، شاید چند سالی بیشتر زنده می‌ماند.

* به عبارتی پیشنهاد شما نظارت بر حال ایشان بود تا درمان؟

راه‌حل من این بود که دکتر مصدق تحت نظر باشد چون پیشرفت سرطان کند بود و بهتر از رادیوتراپی بود. سقف دهانشان قبل از رادیوتراپی کمی متورم شده بود و برآمدگی کوچکی حس می‌کرد اما بعد از آن کاملاً زخم شد. رادیوتراپی آن موقع نشت طرفی داشت و امکان هدف قرار دادن کلونی‌های محدود سرطانی نبود. برای افرادی که زخم معده داشتند این نوع درمان را تجویز نمی‌کردند، چون ریسک بود و امکان اینکه زخم باز شود و خونریزی کند وجود داشت که در مورد دکتر مصدق هم این اتفاق افتاد. البته همه چیز را در پزشکی نمی‌توان قطعی تلقی کرد.

* نقل معروفی هم هست که دکتر مصدق با اعزام به خارج برای درمان یا معاینه توسط پزشک خارجی در داخل کشور مخالفت کرد.

من از دکتر غلامحسین مصدق سوال کردم: «شنیده‌ام که شاه برای اعزام دکتر مصدق به خارج موافقت کرده است، این موضوع را با آقا مطرح کرده‌اید؟» گفت: «بله با اینکه امکان بردن و بستری کردن ایشان در بیمارستان‌های سوئیس به خصوص لوزان که چند دوست پزشک در آنجا دارم به سهولت امکان‌پذیر است، معذالک وقتی که موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با پرخاش گفتند چرا به خارج بروم؟ پس شماها که ادعای طبابت می‌کنید و در خارج هم تحصیل کرده‌اید، چکاره‌اید؟ اگر واقعاً طبیب هستید، همین جا مرا معالجه کنید. من با مردم چه فرقی دارم، مگر دیگران که بیمار می‌شوند، برای معالجه به خارج می‌روند؟ حتی در مورد آوردن پزشک از خارج هم با وجودی که اجازه آن از شاه گرفته شده بود، گفتند: لعنت خدا بر من و هر کسی که در این زمان بخواهد مخارج زندگی چندین خانواده این مملکت فقیر را صرف آوردن دکتر برای معالجه من از خارج کند.»

* رادیوتراپی در کدام بیمارستان انجام می‌شد؟ چون در نهایت دکتر مصدق در بیمارستان نجمیه درگذشت.

تا آنجا که به خاطر دارم و اگر اشتباه نکنم، دکتر مصدق را برای رادیوتراپی به بیمارستان مهر می‌بردند اما با خونریزی معده مجدداً در بیمارستان نجمیه بستری کردند. همزمان زخم‌های مخاط دهان و گلو نیز تشدید شده بود. در نهایت به دلیل عود زخم معده و خونریزی شدید و عوارض دیگر در نیمه‌های شب ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فوت کردند. ایشان با متاستاز ضایعه سرطانی فوت نکرد بلکه در اثر خونریزی معده و احتمالا به دلیل انتشار عفونت داخل خون درگذشت.

* شما هنگام درگذشت دکتر مصدق بر بالین ایشان بودید؟

۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بعد از شنیدن خبر درگذشت دکتر مصدق به بیمارستان نجمیه رفتم اما بسیار شلوغ بود و من را راه ندادند. به سختی به افراد اجازه می‌دادند داخل بیمارستان شوند. اطراف بیمارستان بسیار شلوغ بود و من بیرون بیمارستان ایستاده بودم. آن‌هایی که خبر را شنیده بودند به طرف بیمارستان آمدند. بعد هم که در احمدآباد به طور امانی به خاک سپردند.

نام:

ایمیل:

نظر:

لطفا توجه داشته باشید: نظر شما پس از تایید توسط مدیر سایت نمایش داده خواهد شد و نیازی به ارسال مجدد نظر شما نیست